نوشته شده توسط : امین

دعوت به همکاری برای نویسندگی وبلاگ.هرکی مایله یه نام کاربری و کلمه عبور رو برام بفرسه.

mobile:09380068355

e-mail:aminzamin20@yahoo.com



:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 183
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین

راز خوشبختی

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.مرد خردمند اضافه کرد: اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.آن وقت مرد خردمند به او گفت:«راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی»

 

بر گرفته از کتاب کیمیاگر، نوشته پائولو کوئیلو



:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین

توصیه هایی برای زندگی بهتر

١- هر روز ١٠ تا ٣٠ دقيقه پياده‌روى کنيد و به هنگام راه رفتن، لبخند بزنيد. اين بهترين داروى ضدافسردگى است.
٢- هر روز حداقل ١٠ دقيقه در يک مکان کاملاً ساکت و بى‌سر و صدا بنشينيد.
٣- هرگز از خوابتان نزنيد. يک دستگاه ضبط فيلم بخريد و برنامه‌هاى تلويزيونى مورد علاقه‌تان که شبها ديروقت پخش مى‌شوند را ضبط کنيد و روز بعد ببينيد.
٤- هر روز صبح که از خواب بلند مى‌شويد، جمله زير را تکميل کنيد:
«هدف امروز من ....................... است.»
٥- با اين سه «الف» زندگى کنيد: انرژى، اشتياق، احساس يگانگى

 



:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین

آنکس که مي گفت دوستم داره عاشقي نبود که به شوق من اومده باشه رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان آوازي بود که من گمان مي کردم مي گويد دوستت دارمروی برگهای پاییزی



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد